نمیدونم این یک توانایی محسوب میشه یا یک جور ضعف و راه فرار... اما تازگی جوری شدم که به محض این که موضوعی بخواد ناراحت و نگرانم کنه و یا باعث اضطرابم بشه، فورا از کلهم بیرونش میکنم و از لیست مواردی که مغز محترم تنبلم باید مورد پردازش قرار بده، حذفش میکنم. (نه بابا؟! مگه مغزت از این کارا هم بلده؟)
این عمل – که چندان هم خودخواسته نیست – گاهی میتونه مفید باشه و گاهی نه. در مورد مسائلی که از کنترلم خارج هستن و برای حلشون کاری از دستم برنمیاد، واکنش درستیه، اما از طرفی هم باعث میشه که یک سری از مسائل و درگیریهای ذهنی – که تعدادشون هم کم نیست – و در نهایت باید حل بشن، همون طور دستنخورده باقی بمونن و در نتیجه زمانی که دوباره موردی پیش میاد که با اون مسائل حل نشده ارتباط داره، تمام سوالات و ابهامات گذشته برمیگردن و اون فعالیت محدود مغز مبارک رو هم مختل میکنن.
البته از این موضوع یک نتیجهی جانبی هم میشه گرفت: وقتی که کارکرد مغز به دلایل فوق – و احتمالا یک سری دلایل دیگه – در ۹۹درصد موارد مختل باشه و تنها هر از چند گاهی – مثل یک تیک عصبی – فعالیتی از خودش نشون بده و تراوشات چرکینی (مطلب قبلی) تولید کنه، مردم تعجب میکنن و میپرسن که: "اون مطلب رو از کجا نوشته بودی؟" !
این عمل – که چندان هم خودخواسته نیست – گاهی میتونه مفید باشه و گاهی نه. در مورد مسائلی که از کنترلم خارج هستن و برای حلشون کاری از دستم برنمیاد، واکنش درستیه، اما از طرفی هم باعث میشه که یک سری از مسائل و درگیریهای ذهنی – که تعدادشون هم کم نیست – و در نهایت باید حل بشن، همون طور دستنخورده باقی بمونن و در نتیجه زمانی که دوباره موردی پیش میاد که با اون مسائل حل نشده ارتباط داره، تمام سوالات و ابهامات گذشته برمیگردن و اون فعالیت محدود مغز مبارک رو هم مختل میکنن.
البته از این موضوع یک نتیجهی جانبی هم میشه گرفت: وقتی که کارکرد مغز به دلایل فوق – و احتمالا یک سری دلایل دیگه – در ۹۹درصد موارد مختل باشه و تنها هر از چند گاهی – مثل یک تیک عصبی – فعالیتی از خودش نشون بده و تراوشات چرکینی (مطلب قبلی) تولید کنه، مردم تعجب میکنن و میپرسن که: "اون مطلب رو از کجا نوشته بودی؟" !