وقتی توی اتوبوس نشستی و سرت رو به شیشه تکیه دادی و حوصلهی هیچ چیز و هیچ کس رو نداری... وقتی فکر میکنی که همهی روزهات شبیه همدیگه هستن، و هیچ دلخوشیای نداری. وقتی که یاد تمام مشکلات داشته و نداشتهات افتادی. وقتی یه چیزی داره گلوت رو سفت فشار میده و تو آب دهنت رو قورت میدی و سعی میکنی که اشکت در نیاد... اون موقع٬ فکر کردن به این که تمام این حالات و احساسات، بیشتر از این که ناشی از افکار خودت و شرایط بیرونی باشن، میتونن به دلیل نوع عملکرد هورمونهای بدنت باشن، آزارنده و در عین حال امیدوار کننده است.
امیدوار کننده به این دلیل که احتمال میدی طی چند روز آینده، یا حتی فردا، حالت بهتر بشه؛ و آزارنده به خاطر این تصور که موجود حقیری هستی که حتی در مورد حس و حال خودش و موضوعاتی که بهشون فکر میکنه هم نقش تعیین کنندهای نداره...
امیدوار کننده به این دلیل که احتمال میدی طی چند روز آینده، یا حتی فردا، حالت بهتر بشه؛ و آزارنده به خاطر این تصور که موجود حقیری هستی که حتی در مورد حس و حال خودش و موضوعاتی که بهشون فکر میکنه هم نقش تعیین کنندهای نداره...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر