۵/۱۲/۱۳۸۹

دلم برای اینجا تنگ شده.

۵/۰۱/۱۳۸۸

نام

مرثیه نیز حتی خیال‌انگیزتر است،
از شعری که نام تو در آن جاری نیست.

۴/۰۵/۱۳۸۸

بیانیه‌ی جمعی از وبلاگ‌نویسان در رابطه با انتخابات ریاست جمهوری و وقایع پس از آن


۱) ما، گروهی از وبلاگ‌نویسان ایرانی، برخوردهای خشونت‌آمیز و سرکوب‌گرانه‌ی حکومت ایران در مواجهه با راه‌پیمایی‌ها و گردهم‌آیی‌های مسالمت‌آمیز و به‌حق مردم ایران را به شدت محکوم می‌کنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی می‌خواهیم تا اصل ۲۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را -که بیان می‌دارد «تشكيل‏ اجتماعات‏ و راه‌ پيمايی‌ها، بدون‏ حمل‏ سلاح‏، به‏ شرط آن‏‌که‏ مخل‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ نباشد، آزاد است» رعایت کنند.

۲) ما قانون‌ شکنی‌های پیش‌آمده در انتخابات ریاست جمهوری و وقایع غم‌انگیز پس از آن را آفتی بزرگ بر جمهوریت نظام می‌دانیم و با توجه به شواهد و دلایل متعددی که برخی از نامزدهای محترم و دیگران ارائه داده‌اند، تخلف‌های عمده و بی‌سابقه‌ی انتخاباتی را محرز دانسته، خواستار ابطال نتایج و برگزاری‌ی مجدد انتخابات هستیم.

۳) حرکت‌هایی چون اخراج خبرنگاران خارجی و دستگیری روزنامه‌نگاران داخلی، سانسور اخبار و وارونه جلوه دادن آن‌ها، قطع شبکه‌ی پیام کوتاه و فیلترینگ شدید اینترنت نمی‌تواند صدای مردم ایران را خاموش کند که تاریکی و خفقان ابدی نخواهد بود. ما حکومت ایران را به شفافیت و تعامل دوستانه با مردم آن سرزمین دعوت کرده، امید داریم در آینده شکاف عظیم بین مردم و حکومت کم‌تر شود.


پنجم تیرماه ۱۳۸۸ خورشیدی
بخشی از جامعه‌ی بزرگ وبلاگ‌نویسان ایرانی

Statement by a Group of Iranian Bloggers About the Presidential Elections and the Subsequent Events

1) We, a group of Iranian bloggers, strongly condemn the violent and repressive confrontation of Iranian government against Iranian people's legitimate and peaceful demonstrations and ask government officials to comply with Article 27 of the Islamic Republic of Iran's Constitution which emphasizes "Public gatherings and marches may be freely held, provided arms are not carried and that they are not detrimental to the fundamental principles of Islam."

2) We consider the violations in the presidential elections, and their sad consequences a big blow to the democratic principles of the Islamic Republic regime, and observing the mounting evidence of fraud presented by the candidates and others, we believe that election fraud is obvious and we ask for a new election.

3) Actions such as deporting foreign reporters, arresting local journalists, censorship of the news and misrepresenting the facts, cutting off the SMS network and filtering of the internet cannot silence the voices of Iranian people as no darkness and suffocation can go on forever. We invite the Iranian government to honest and friendly interaction with its people and we hope to witness the narrowing of the huge gap between people and the government.


A part of the large community of Iranian bloggers
June 26, 2009

۳/۰۷/۱۳۸۸

به خاطر چند مشت دلار

«مرا هیچ دشمنی با آنان در میان نبود... لیک آنان ز من نبشتن طلب می‌کردند.»

حدود یک هفته پیش مدارک لازم را برای تجدید گذرنامه‌ام به دفتر حـفظ مـنافع فرستادم. امروز نامه‌‌ی پایین را دریافت کردم:


و باز هم زبانم قاصر است از شرح آنچه که در عکس به وضوح نمایان است.


پی‌نوشت: اگر احیانا نتوانستید بخوانید، کلمه‌ی مورد نظر «تحسیلی» (= تحصیلی) است.

نوشته‌ی مرتبط: آه از این تلاش‌های خستگی‌ناپذیر، آه...


۱۲/۳۰/۱۳۸۷

نوروز ۸۸

۱. حدود بیست دقیقه به تحویل سال باقی مانده، تا چند دقیقه پیش مشغول درس خواندن برای امتحان فردا بودم.
۲. تنها هستم. همخانه‌هایم خوابند، از نوروز همان قدر می‌دانند که من برایشان گفته‌ام.
۳. چهارسینم گوشه اتاق در تاریکی نشسته‌اند. سبزه‌هایم را دیر سبز کردم، تازه جوانه زده‌اند. سماق و سمنو و سرکه نداشتم. فرصت نکردم سنبل بخرم، شاید هم انگیزه نداشتم، چون به هر حال هفت تا نمی‌شدند.
۴. باید دلم تنگ باشد؟ راستش را بگویم، نیست؛ لااقل این لحظه نیست.
۵. چند روز پیش یکی از دوستان نزدیکم زنگ زده بود. تعریف می‌کرد که چطور چند روز قبل او را با چند نفر از دوستانش که از قضا چندتایشان هم پسر بوده‌اند، دستگیر کرده‌اند. برده‌اندشان دادگاه. جرم؟ رابطه‌ی نامشروع با سه پسر... دوستم تعداد زیادی فیلم همراهش داشته، فیلم‌های معمولی، همان‌هایی که اینجا در سینما می‌بینیم. می‌گفت قاضی فیلم The Curious Case of Benjamin Button را به دستش گرفته بوده و می‌گفته: «از این فیلم‌های مستهجنی که می‌بینی معلومه چی کاره‌ای.» می‌گفت آن روز از آبدارچی دادگاه تا قاضی فاحـشه خطابمان کردند. می‌گفت گریه نکردم. دو دوست دیگرم از گریه از حال رفتند. من فقط قاضی را نگاه می‌کردم... می‌گفت... می‌گفت... دیگر نمی‌دانم چه می‌گفت، بغضم ترکید. حالا او باید مرا آرام می‌کرد...
۶. حدود چهار دقیقه دیگر سال نو می‌شود. نوروز را دوست دارم، و بهار را. دور هم بودن با خانواده را. اما یادم می‌ماند که دلم برای «وطنم» تنگ نشود، فعلا تنگ نشود.
۷. نوروز مبارک.

۱۱/۱۳/۱۳۸۷

و...

دانشجو ناامید بود،
دانشجو فقیر بود،
دانشجو تنبل بود،
دانشجو گرسنه بود،
.
.
.
... و خداوند تخم‌مرغ را آفرید.

۱۰/۲۳/۱۳۸۷

بانوی دوم

مطابق معمول از تعطیلات برای سفر استفاده کردم تا ده دوازده روزی را با پدر و مادر و اقوام، و البته دوستان خوبم بگذرانم.
در خانه‌ی پدر و مادرم شانس این را داشتم که از تلویزیون و البته کانال‌های ایرانی بهره‌مند شوم. یکی از کانال‌های تلویزیونی که از ایران پخش می‌شود (جام جم؟) برنامه‌ای پخش می‌کرد به نام «بانوی ایرانی».
قسمتی که من دیدم در معرفی خانم پروفسوری بود که سال‌ها در یکی از دانشگاه‌های ایران تدریس و تحقیق می‌کردند، و مولف چنیدن کتاب بودند. تا اینجای کار تقریبا همه چیز خوب به نظر می‌رسید، اما اشکال کار از پیام‌های ضمنی موکد این برنامه بود.
بدون اغراق بیش از نیمی از وقت برنامه، در وصف همسر فداکار این خانم بود، ایشان که خودشان هم استاد همان دانشگاه بودند، با از خودگذشتگی به همسرشان اجازه و فرصت تحصیلات عالی و پیشرفت داده بودند، و اگر به خاطر این پشتیبانی و فداکاری نبود، هرگز همسرشان نمی‌توانستند به موقعیت فعلی برسند. این خلاصه حرف‌هایی بود با فواصل چند دقیقه‌ای از زبان افراد مختلف و به خصوص خود خانم پروفسور شنیده می‌شد.
سپس وصف خانم پروفسور را از زبان همکارهایشان می‌شنیدیم که در کمال تعجب به جای این که مستقیما این خانم را «همکار» خود بخوانند، از ایشان به عنوان «همسر همکارم» یاد می‌کردند، و سپس از فضایل علمی و اخلاقی ایشان و شوهرشان صحبت می‌کردند.
نقطه اوج برنامه وقتی بود که خانم پروفسور به آشپزخانه می‌رفتند و برای شوهرشان که پشت میز نشسته بودند، چای می‌آوردند و موسیقی دل‌انگیزی نیز این صحنه را همراهی می‌کرد.
و بدین ترتیب بود که من بیننده یاد گرفتم که اگر احیانا زنی از نظر علمی به درجه‌ی بالایی رسید، قبل از هر چیز باید دنبال رد پای شوهر فداکاری گشت که این اجازه را به او داده، و اساسا همه چیز را مدیون او بود.
یاد گرفتم که اصولا رشد و ترقی، و پیشرفت علمی هیچ زنی بدون حمایت یک مرد ممکن نیست.
و البته هرگز فراموش نخواهم کرد که وظیفه اصلی هر زن فارغ از مقام و موقعیتش خانه‌داری و خدمت به شوهر است.