هنوز اینترنت ندارم، هیچ کدوم از یادداشتهام رو پست نکردم. با خودم قرار گذاشتم اول کار، بعد اینترنت و این جور خرجها... الآن فقط تنها ناراحتیم اینه که عالم بشریت از افاضات و گزینگویه های بنده محروم موندن! الهی بمیرم برای همهی اونایی که شبها خواب ندارن و لحظهشماری میکنن تا درفشانیهای من رو بخونن...
علت نوشتن این چرندیات احتمالا اینه که الآن ساعت سه شبه... و همونطور که مشاهده میشه، تنها کسی که خواب نداره، خود خلم هستم.
امروز حدود سه ساعت قبل از این که کلاسم شروع بشه، رفتم کالج. کلی جاهای مختلف سرک کشیدم، برای کار هم پرس و جو کردم که فعلا نتیجه ی به درد بخوری نگرفتم...
یکی از بخشهایی که سراغش رفتم، (نمی دونم به فارسی چهطوری باید بگم)، بخش "خدمات چندفرهنگی" یا "خدمات فرهنگهای مختلف" یا یه چیزی تو همین مایهها(!) بود. (خدا رحم کرده که من مترجم نشدم!). یه دختر ارمنستانی و یه پسر اهل السالوادر تو اون قسمت کار میکردن که خیلی خوشبرخورد و مهربون بودن... دختره خیلی شبیه ایرانیها بود(ناگفته نماند که خیلی هم خوشگل بود!)، وقتی اینو بهش گفتم، گفت که بچههای ایرانی میآن اونجا و شروع می کنن باهاش فارسی حرف زدن، و اون هم هیچی متوجه نمیشه و فقط "سلام" رو یاد گرفته! من هم برای این که کم نیارم، فوری گفتم که من هم یه کلمهی ارمنی بلدم که "گاماس گاماس" می باشد!
پسره هم کلی کمکم کرد...
امروز توی کلاسمون هم با یه دختر ژاپنی آشنا شدم که اسمش "آیونا" ست. اول فکر کردم که چینیه و انگار زیاد هم از این حدس من خوشش نیومد. البته خودم هم اولش با خودم گفتم که چه چینی خوشگلی! اون هم حدس زد که من اروپایی یا روسی باشم... دانشجوی بینالمللیه(این طوری ترجمه میکنن؟) و بازرگانی میخونه(این یکی رو خوب ترجمه کردم!)
دیگه باید بخوابم، نزدیک چهاره...
علت نوشتن این چرندیات احتمالا اینه که الآن ساعت سه شبه... و همونطور که مشاهده میشه، تنها کسی که خواب نداره، خود خلم هستم.
امروز حدود سه ساعت قبل از این که کلاسم شروع بشه، رفتم کالج. کلی جاهای مختلف سرک کشیدم، برای کار هم پرس و جو کردم که فعلا نتیجه ی به درد بخوری نگرفتم...
یکی از بخشهایی که سراغش رفتم، (نمی دونم به فارسی چهطوری باید بگم)، بخش "خدمات چندفرهنگی" یا "خدمات فرهنگهای مختلف" یا یه چیزی تو همین مایهها(!) بود. (خدا رحم کرده که من مترجم نشدم!). یه دختر ارمنستانی و یه پسر اهل السالوادر تو اون قسمت کار میکردن که خیلی خوشبرخورد و مهربون بودن... دختره خیلی شبیه ایرانیها بود(ناگفته نماند که خیلی هم خوشگل بود!)، وقتی اینو بهش گفتم، گفت که بچههای ایرانی میآن اونجا و شروع می کنن باهاش فارسی حرف زدن، و اون هم هیچی متوجه نمیشه و فقط "سلام" رو یاد گرفته! من هم برای این که کم نیارم، فوری گفتم که من هم یه کلمهی ارمنی بلدم که "گاماس گاماس" می باشد!
پسره هم کلی کمکم کرد...
امروز توی کلاسمون هم با یه دختر ژاپنی آشنا شدم که اسمش "آیونا" ست. اول فکر کردم که چینیه و انگار زیاد هم از این حدس من خوشش نیومد. البته خودم هم اولش با خودم گفتم که چه چینی خوشگلی! اون هم حدس زد که من اروپایی یا روسی باشم... دانشجوی بینالمللیه(این طوری ترجمه میکنن؟) و بازرگانی میخونه(این یکی رو خوب ترجمه کردم!)
دیگه باید بخوابم، نزدیک چهاره...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر