یه خبر تازه، هنوز کار پیدا نکردم! امروز رفتم مهدکودک نزدیک خونه و ازشون فرم استخدام گرفتم. به مهدکودک کالج هم سر زدم، اما خانومه بهم گفت که فعلا کسی رو نمیخوان، با این حال میتونم فرم رو پر کنم. قبل از کلاس یه سر رفتم سایت آزاد کالج، یه سالن بزرگ پر از کامپیوتر... یاد دانشکدهمون افتادم که فقط دانشجوهای کارشناسی ارشد و دکترا میتونستن از اینترنت استفاده کنن...
سر کلاس هم خبر خاصی نبود، دوشنبه هم به خاطر تعطیلی رسمی کلاس نداریم.
موقع برگشتن هوا خیلی سرد شده بود، یخ زدم.
امشب هم داشتم کتاب "سقوط" رو میخوندم، البته به فارسی! از قدیم گفتن "عقل که نباشه، جان در عذابه" ... این حکایت منه که در شرایطی که روحیهام خرابه، از این جور کتابها میخونم، البته به غیر از فقدان عقل یه مشکل دیگه هم دارم که باعث میشه الآن این کتاب رو بخونم، و اون فقدان کتابه...
من کتاب میخوام، کتاب فارسی...
راستی امروز که میرفتم کالج، توی راه یه چیز عجیب دیدم، یه آقایی سوار یک وسیلهای بود که مثل دوچرخه بود با این تفاوت که پدال هاش جایی بودن که فرمون قرار میگیره، بنابراین به حالت تقریبا خوابیده رکاب می زد... نمیدونم چنین وسیلهای اینجا رایجه و فقط من تا حالا ندیده بودم، یا این که نادره و مثلا از ابداعات خود رانندشه...
دیگه خیلی خوابم میاد...
سر کلاس هم خبر خاصی نبود، دوشنبه هم به خاطر تعطیلی رسمی کلاس نداریم.
موقع برگشتن هوا خیلی سرد شده بود، یخ زدم.
امشب هم داشتم کتاب "سقوط" رو میخوندم، البته به فارسی! از قدیم گفتن "عقل که نباشه، جان در عذابه" ... این حکایت منه که در شرایطی که روحیهام خرابه، از این جور کتابها میخونم، البته به غیر از فقدان عقل یه مشکل دیگه هم دارم که باعث میشه الآن این کتاب رو بخونم، و اون فقدان کتابه...
من کتاب میخوام، کتاب فارسی...
راستی امروز که میرفتم کالج، توی راه یه چیز عجیب دیدم، یه آقایی سوار یک وسیلهای بود که مثل دوچرخه بود با این تفاوت که پدال هاش جایی بودن که فرمون قرار میگیره، بنابراین به حالت تقریبا خوابیده رکاب می زد... نمیدونم چنین وسیلهای اینجا رایجه و فقط من تا حالا ندیده بودم، یا این که نادره و مثلا از ابداعات خود رانندشه...
دیگه خیلی خوابم میاد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر