امشب هانی ، آزاده ، آریانا و سارا(دوست امریکایی آریانا) اینجا بودند. همه تقریبا هم سنوسال هستیم. گفتیم و خندیدیم. در مورد بعضی رسم و رسوم و عادات ایرانی برای سارا توضیح دادیم. آخر سر هم صحبت به دین و مذهب کشیده شد. البته بحث اصلا جدی نبود، مثلا در این حد که هانی از سارا در مورد تفاوت بین کاتولیک و ارتدوکس سوال کرد که البته سارا که خودش پروتستانه، چندان چیزی در این مورد نمیدونست! اما چیزی که در این بین برای من اهمیت داره، اینه که اینجا خیلی راحت میتونم عقیدهی خودم رو در مورد مذهب بگم، و کسی هم جور خاصی نگاهم نکنه، در صورتی که تا وقتی که ایران بودم، نمیتونستم عقیدهام رو به جز به کسانی که خیلی باهاشون نزدیک بودم، راحت بگم. نه این که بترسم و این جور چیزا، بلکه فکر می کنم بیشتر یه جور خودسانسوری بود، انگار که فشار محیط و جامعه(ی مذهبی) برام درونی شده باشه...
بعد از رفتن بچه ها، کلی با شیوا حرف زدیم، یعنی در واقع اون با من حرف زد، چون من چند روزیه که باز زده به سرم ، البته خوشبختانه نه به شدت پاییز پارسال. شیوا رو به خاطر شخصیتش واقعا تحسین می کنم، نمی تونم توضیح بدم، اما آدم خیلی خاصیه. در واقع، تمام آدما خاص هستن، اما اغلب فراموش می کنن، شیوا آدمیه که اینو فراموش نکرده.
در ضمن از امشب تصمیم گرفتم که سعی کنم فرزتر باشم. فسفسو بودن من همیشه خیلیها رو اذیت کرده، اما الآن توی این جامعهی بدو بدوی امریکایی، باید جدا یه فکری به حالش بکنم، این برای کار پیدا کردنم هم خیلی اهمیت داره. پس باشد که به تصمیم خویش جامهی عمل بپوشانیم...(!)
بعد از رفتن بچه ها، کلی با شیوا حرف زدیم، یعنی در واقع اون با من حرف زد، چون من چند روزیه که باز زده به سرم ، البته خوشبختانه نه به شدت پاییز پارسال. شیوا رو به خاطر شخصیتش واقعا تحسین می کنم، نمی تونم توضیح بدم، اما آدم خیلی خاصیه. در واقع، تمام آدما خاص هستن، اما اغلب فراموش می کنن، شیوا آدمیه که اینو فراموش نکرده.
در ضمن از امشب تصمیم گرفتم که سعی کنم فرزتر باشم. فسفسو بودن من همیشه خیلیها رو اذیت کرده، اما الآن توی این جامعهی بدو بدوی امریکایی، باید جدا یه فکری به حالش بکنم، این برای کار پیدا کردنم هم خیلی اهمیت داره. پس باشد که به تصمیم خویش جامهی عمل بپوشانیم...(!)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر