امروز اولین جلسهی کلاسم توی کالج بود. قبل از رفتن، روی وب سایت تحقیق و تفحص کرده بودم که باید چه اتوبوسهایی رو چه ساعتی سوار بشم، کجا سوار و پیاده بشم، و کجا خط رو عوض کنم. اتوبوسسواری هم برای خودش عالمی داره... باری، راه افتادم و خوشبختانه هیچ مشکلی هم برام پیش نیومد. توی راه هم با یک دختر هندی آشنا شدم که اون هم داشت به کالج میرفت، گفت یک ساله که اینجاست و زیستشناسی میخونه. خلاصه با هم دیگه اومدیم و من هم توی راه تا میتونستم ازش اطلاعات گرفتم، از جمله این که فهمیدم برنامهی حرکت اتوبوسها روی وب سایت، چندان هم بینقص نیست. چیزی که برام جالب بود، این بود که نتونست حدس بزنه من کجاییام، اول چون بین حرفهام گفته بودم که مدتی ونکوور بودم، خیال کرد که کاناداییام! وقتی که بهش گفتم نیستم و ازش خواستم تا حدس بزنه، با وجود این که راهنماییش کردم که به هند نزدیکه، همهی کشورها رو اسم برد به جز ایران! من نمیدونستم که به تایلندی، سنگاپوری، چینی، عرب و... بیشتر شباهت دارم تا ایرانی!
در نهایت نیمساعتی زودتر از شروع کلاس رسیدم و تا کلاس شروع بشه یه خرده اون دور و بر چرخیدم. وقت رسمی کلاس از ساعت 3 تا 5:10 دقیقه بود، اما آقا معلممون(!) گفت که چون اون قرار نبوده معلم این کلاس باشه و بعد برنامه عوض شده و این کلاس رو بهش دادن، نتونسته برنامهای رو که از قبل برای این ساعت داشته به هم بزنه، و به این ترتیب ما ساعت 3:30 تعطیل شدیم. توی این نیمساعت هم فقط گفت که برای جلسهی بعد چه کار باید بکنیم و سه تا کتاب معرفی کرد که بعد از کلاس بیشتر از 100 دلار پیاده شدم و خریدمشون، برای کسی مثل من که عادت نداشته شهریهی دانشگاه بده و کتاب گرونتر از 5-6 هزار تومان بخره، خیلی زور داره که الآن اینقدر پول اون هم فقط بابت یک کلاس 5 واحدی بده. خلاصه این که برای همین یک کلاس بدجوری نقرهداغ شدم.
شب هم با هانی دوباره رفتم کالج و سر کلاس ریاضی نشستم، معلمشون یک آقای ایرانیه که خیلی هم خوب درس میده، من که رشتهام علوم انسانی بوده و چندان سر و کاری با ریاضی نداشتم، امشب هر چی که راجع به "حد" درس داد، یاد گرفتم!
در نهایت نیمساعتی زودتر از شروع کلاس رسیدم و تا کلاس شروع بشه یه خرده اون دور و بر چرخیدم. وقت رسمی کلاس از ساعت 3 تا 5:10 دقیقه بود، اما آقا معلممون(!) گفت که چون اون قرار نبوده معلم این کلاس باشه و بعد برنامه عوض شده و این کلاس رو بهش دادن، نتونسته برنامهای رو که از قبل برای این ساعت داشته به هم بزنه، و به این ترتیب ما ساعت 3:30 تعطیل شدیم. توی این نیمساعت هم فقط گفت که برای جلسهی بعد چه کار باید بکنیم و سه تا کتاب معرفی کرد که بعد از کلاس بیشتر از 100 دلار پیاده شدم و خریدمشون، برای کسی مثل من که عادت نداشته شهریهی دانشگاه بده و کتاب گرونتر از 5-6 هزار تومان بخره، خیلی زور داره که الآن اینقدر پول اون هم فقط بابت یک کلاس 5 واحدی بده. خلاصه این که برای همین یک کلاس بدجوری نقرهداغ شدم.
شب هم با هانی دوباره رفتم کالج و سر کلاس ریاضی نشستم، معلمشون یک آقای ایرانیه که خیلی هم خوب درس میده، من که رشتهام علوم انسانی بوده و چندان سر و کاری با ریاضی نداشتم، امشب هر چی که راجع به "حد" درس داد، یاد گرفتم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر