تا پیش از نوشتن انشا برای پذیرش نمیدانستم که چه موجود ترحمانگیزی هستم.
نمایش پستها با برچسب درس. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب درس. نمایش همه پستها
۹/۱۱/۱۳۸۶
۸/۲۸/۱۳۸۶
کمک!
همخانهها هنوز برنگشتهاند. تنهایی هم تجربهی بدی نیست، چند بار آشپزی کردهام، یک بار تلویزیون را روشن کردهام، بعضی شبها از صداهایی که از حیاط پشتی یا زیر شیروانی میآید یکه میخورم و خندهدار اینجاست که تنها اسلحهام تلفن است. در حالی که گوشی را دم گوشم نگه داشتهام، از پنجره بیرون را نگاه میکنم، چیزی نمیبینم و خودم را قانع میکنم که صدا از سنجاب و گربه و جغد و راکون است.
ده روز دیگر فرصت دارم تا تقاضای پذیرشم را برای دانشگاه بفرستم. دارم سعی میکنم که نمرههای ایران را منتقل کنم و هیچ نمیدانم که آیا قبولشان خواهند کرد یا نه. باید تافل هم بدهم، اما ترسناکترین بخش دو متنی است که باید در آنها راجع به خودم و دلیل انتخاب رشتهام بنویسم. (البته همانطور که واضح است مطرح کردن این موضوع به هیچ وجه به معنای درخواست کمک نیست!)
ده روز دیگر فرصت دارم تا تقاضای پذیرشم را برای دانشگاه بفرستم. دارم سعی میکنم که نمرههای ایران را منتقل کنم و هیچ نمیدانم که آیا قبولشان خواهند کرد یا نه. باید تافل هم بدهم، اما ترسناکترین بخش دو متنی است که باید در آنها راجع به خودم و دلیل انتخاب رشتهام بنویسم. (البته همانطور که واضح است مطرح کردن این موضوع به هیچ وجه به معنای درخواست کمک نیست!)
۶/۲۴/۱۳۸۶
سالگرد
زمان مثل برق و باد میگذرد. چند روز پیش دومین سالگرد مهاجرتم بود، و چند روز پیش از آن هم سالگرد نقل مکانم به کالیفرنیا. در این دو سال بسیار دیدهام، شنیدهام، تجربه کرده ام، یاد گرفتهام.
مدتی از این که به دلایل مختلف در درس خواندنم وقفه ایجاد شده بود، به شدت ناراحت بودم؛ تا این که یک روز به ماجرا جور دیگری نگاه کردم. از خودم پرسیدم اگر قرار باشد همین فردا بمیرم، در کدام حالت از زندگیام راضیتر بوده ام؟ ماندن در ایران و مرگ با لیسانس از دانشگاه علامه، و یا سفر کردن، تجربهی یک زندگی متفاوت، و مرگ با وضعیت دانشجوی انصرافی؟ بدون تأمل جواب دادم: حالت دوم، و دیگر بابتش غصه نخوردم.
... و بالاخره دوهفته پیش کالج را شروع کردم. کنار گذاشتن تنبلی بعد از دو سال دوری از درس کمی مشکل است، اما امکان پذیر و اجتناب ناپذیر!
در آخر هم این ویدیو را که خودم از شنیدنش به وجد آمدم، به خاله نازی مهربانم (که یک آذری افتخاری است) تقدیم میکنم، که چون کامنت نمیگذارم، فکر میکند وبلاگش را نمیخوانم.
مدتی از این که به دلایل مختلف در درس خواندنم وقفه ایجاد شده بود، به شدت ناراحت بودم؛ تا این که یک روز به ماجرا جور دیگری نگاه کردم. از خودم پرسیدم اگر قرار باشد همین فردا بمیرم، در کدام حالت از زندگیام راضیتر بوده ام؟ ماندن در ایران و مرگ با لیسانس از دانشگاه علامه، و یا سفر کردن، تجربهی یک زندگی متفاوت، و مرگ با وضعیت دانشجوی انصرافی؟ بدون تأمل جواب دادم: حالت دوم، و دیگر بابتش غصه نخوردم.
... و بالاخره دوهفته پیش کالج را شروع کردم. کنار گذاشتن تنبلی بعد از دو سال دوری از درس کمی مشکل است، اما امکان پذیر و اجتناب ناپذیر!
در آخر هم این ویدیو را که خودم از شنیدنش به وجد آمدم، به خاله نازی مهربانم (که یک آذری افتخاری است) تقدیم میکنم، که چون کامنت نمیگذارم، فکر میکند وبلاگش را نمیخوانم.
اشتراک در:
پستها (Atom)