لعنت به من که با خودم درگيرم...
وقتی که شروع به نوشتن اين وبلاگ کردم٬ تصميم گرفتم که آدرسش رو به هيچکس ندم تا با خيال راحت هر چيزی که میخوام اينجا بنويسم.
اما نمیدونم چطور شد که به تصميمم عمل نکردم و آدرسش رو به چند نفر از آشناها دادم. يعنی از يک طرف اينجا پرنده پر نمیزد و من هم که نديد بديد... از طرف ديگه هم چند نفر مدام از حال من میپرسيدن٬ و من هم از تنبلی گفتم: «بفرمايين٬ اين لينک خدمت شما. اينجا میتونين ببينين که حالم چطوره!»
اما حالا که کار از کار گذشته٬ به صرافت افتادم که کاش اين کار رو نکرده بودم. آدم جسوری نيستم٬ و تصور اين که يه عده آشنا افکار٬ احساسات و خاطرات گاه خصوصيم رو بخونن٬ برام خيلی دلچسب نيست. (حالا دليل اين که يه آدم با همچين روحيهای اصرار داره که تو مکان عمومی بنويسه٬ احتمالا يه مرضه... که البته به نظر میرسه شيوعش هم کم نباشه...)
امشب يهو به سرم زد که يه وبلاگ ديگه درست کنم و اين بار آدرسش رو مطلقا به هيچکس ندم. اما خب٬ از يه طرف هم بدم نمياد که بدون در نظر گرفتن اين که بقيه چه فکری ممکنه بکنن٬ همينجا بنويسم. حالا موندم بر سر دو راهی...
فکر کردم خوبه يه مدتی صبر کنم٬ اگه ديدم واقعا خودسانسوری نمیذاره که اينجا بنوسيم٬ راه اول رو انتخاب میکنم. اما میخوام قبلش سعی خودم رو برای موندن بکنم...
وقتی که شروع به نوشتن اين وبلاگ کردم٬ تصميم گرفتم که آدرسش رو به هيچکس ندم تا با خيال راحت هر چيزی که میخوام اينجا بنويسم.
اما نمیدونم چطور شد که به تصميمم عمل نکردم و آدرسش رو به چند نفر از آشناها دادم. يعنی از يک طرف اينجا پرنده پر نمیزد و من هم که نديد بديد... از طرف ديگه هم چند نفر مدام از حال من میپرسيدن٬ و من هم از تنبلی گفتم: «بفرمايين٬ اين لينک خدمت شما. اينجا میتونين ببينين که حالم چطوره!»
اما حالا که کار از کار گذشته٬ به صرافت افتادم که کاش اين کار رو نکرده بودم. آدم جسوری نيستم٬ و تصور اين که يه عده آشنا افکار٬ احساسات و خاطرات گاه خصوصيم رو بخونن٬ برام خيلی دلچسب نيست. (حالا دليل اين که يه آدم با همچين روحيهای اصرار داره که تو مکان عمومی بنويسه٬ احتمالا يه مرضه... که البته به نظر میرسه شيوعش هم کم نباشه...)
امشب يهو به سرم زد که يه وبلاگ ديگه درست کنم و اين بار آدرسش رو مطلقا به هيچکس ندم. اما خب٬ از يه طرف هم بدم نمياد که بدون در نظر گرفتن اين که بقيه چه فکری ممکنه بکنن٬ همينجا بنويسم. حالا موندم بر سر دو راهی...
فکر کردم خوبه يه مدتی صبر کنم٬ اگه ديدم واقعا خودسانسوری نمیذاره که اينجا بنوسيم٬ راه اول رو انتخاب میکنم. اما میخوام قبلش سعی خودم رو برای موندن بکنم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر