مدتی است دوستان و هواداران جملگی از من میپرسند که چرا نمینویسم یا چرا کم مینویسم، دلایل (بهانه ها؟) کوچک و بزرگ زیادی را میتوانم بشمارم، اما فعلا به یکی بسنده میکنم:
پس از این که نویسندهی حقیر این وبلاگ از طریق صفحهی کوچکش با برخی اهالی بلاگستان آشنا شد و شمار بینندگان صفحهاش از انگشتان یک دست به انگشتان دو دوست (حتی شاید دو دست و یک پا) ارتقا یافت، امر به او مشتبه گردید که آدم مهمی شده و از این پس باید راجع به امور مهم و آنچنانی درفشانی نماید تا خدای ناکرده وقت گرانبهای این بینندگان نکتهسنج صرف خواندن خاطرات روزانه یا بعضا مقایسهی کارکرد آبریزگاههای امریکای شمالی نگردد که حتی تصور این موضوع عرق شرم به چهرهی نگارنده مینشاند.
حال نظر به این که تلاش برای نگارش در مورد امور اساسی به شکل نگرانکنندهای منجر به گنگی و گیجی نگارنده گشته و ایشان از طلا بودن پشیمان گشته، از این پس در این جا به مدد حق بار دیگر شاهد نوشتههای اینچنانی (در مقابل آنچنانی) خواهیم بود.
پس از این که نویسندهی حقیر این وبلاگ از طریق صفحهی کوچکش با برخی اهالی بلاگستان آشنا شد و شمار بینندگان صفحهاش از انگشتان یک دست به انگشتان دو دوست (حتی شاید دو دست و یک پا) ارتقا یافت، امر به او مشتبه گردید که آدم مهمی شده و از این پس باید راجع به امور مهم و آنچنانی درفشانی نماید تا خدای ناکرده وقت گرانبهای این بینندگان نکتهسنج صرف خواندن خاطرات روزانه یا بعضا مقایسهی کارکرد آبریزگاههای امریکای شمالی نگردد که حتی تصور این موضوع عرق شرم به چهرهی نگارنده مینشاند.
حال نظر به این که تلاش برای نگارش در مورد امور اساسی به شکل نگرانکنندهای منجر به گنگی و گیجی نگارنده گشته و ایشان از طلا بودن پشیمان گشته، از این پس در این جا به مدد حق بار دیگر شاهد نوشتههای اینچنانی (در مقابل آنچنانی) خواهیم بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر