چنان که مورخان نویسند، شب آخر از برج اکتوبر میلادی را لیلةالهالووین خوانند و آن شبی باشد که جماعت از خرد و کهن البسهی نامعمول- که در مغرب زمین آن را "کاستوم" خوانند- در برکنند و جشن وسرور به پا دارند.
و حال گوش سپارید به وصف لیلةالهالووین اخیر از زبان این حقیر سراپا تقصیر:
این حقیر بدان سبب که در این شهر و دیار جدیدالورود میباشم، یار غاری نداشتمی که در جوار ایشان٬ از پیش مر این شب را طرحی بیاندیشمی، لذا عصرهنگام پس از مراجعت به منزل به انتظار هممنزلان نشستمی که بیایند تا من نیز در این شب همراهشان گردمی. باری، آمدند و از برای آن شب مکانی را نام ببردند که محل فسق و فجور و افعال حرام باشد ـوآن را همی "بار" گویند- با نیوشیدن این نام مرا رنگ از رخساره برفتی و یاد آتش دوزخ در دلم همی زنده گشتی... که ناگاه ندایی در بطن خویش شنیدمی... از پی آن به سوی گنجه شتافتمی و از اعماق آن البسهای چند بیرون کشیدمی که در وطن اسلامی همانا "مانتو" و "روسری" خوانده شوندی و این پوشاکی بودی که به هنگام ترک وطن در بر داشتمی. باری، ذکر دادار گویان مانتو در بر کردمی و روسری را به شیوهای موسوم به "کُلْفَتی" بر تارک ببستمی و به سوی آن مکان پلید روان گشتمی، باشد که کافرین معاند پس از رویت ما در آن البسهی به غایت اسلامی ترک منکر گویند و به صراط مستقیم شوند.
و اما در وصف این معاندین نابکار همان بس که اینان همه یاران ابلیس رجیم باشند، و مرا این نکته از آنجا معلوم گشتی که جمع بسیاری از آنان را در البسهی سرخ منقش به اختر پنجپر رویت کردمی.
...و اما ابلیس چنان چشم بصیرت بر آنان بسته بودی که این البسه که من از بهر امر به معروف ایشان در بر کرده بودمی، از البسهی کولیان بازنشناختندی و در برابر دیدگان ما بسی امالمفاسد نوشیدندی و ما را نیز چارهای نبودی جز آن که کولیوار بر آنان لبخند همیزنیم.
و حال گوش سپارید به وصف لیلةالهالووین اخیر از زبان این حقیر سراپا تقصیر:
این حقیر بدان سبب که در این شهر و دیار جدیدالورود میباشم، یار غاری نداشتمی که در جوار ایشان٬ از پیش مر این شب را طرحی بیاندیشمی، لذا عصرهنگام پس از مراجعت به منزل به انتظار هممنزلان نشستمی که بیایند تا من نیز در این شب همراهشان گردمی. باری، آمدند و از برای آن شب مکانی را نام ببردند که محل فسق و فجور و افعال حرام باشد ـوآن را همی "بار" گویند- با نیوشیدن این نام مرا رنگ از رخساره برفتی و یاد آتش دوزخ در دلم همی زنده گشتی... که ناگاه ندایی در بطن خویش شنیدمی... از پی آن به سوی گنجه شتافتمی و از اعماق آن البسهای چند بیرون کشیدمی که در وطن اسلامی همانا "مانتو" و "روسری" خوانده شوندی و این پوشاکی بودی که به هنگام ترک وطن در بر داشتمی. باری، ذکر دادار گویان مانتو در بر کردمی و روسری را به شیوهای موسوم به "کُلْفَتی" بر تارک ببستمی و به سوی آن مکان پلید روان گشتمی، باشد که کافرین معاند پس از رویت ما در آن البسهی به غایت اسلامی ترک منکر گویند و به صراط مستقیم شوند.
و اما در وصف این معاندین نابکار همان بس که اینان همه یاران ابلیس رجیم باشند، و مرا این نکته از آنجا معلوم گشتی که جمع بسیاری از آنان را در البسهی سرخ منقش به اختر پنجپر رویت کردمی.
...و اما ابلیس چنان چشم بصیرت بر آنان بسته بودی که این البسه که من از بهر امر به معروف ایشان در بر کرده بودمی، از البسهی کولیان بازنشناختندی و در برابر دیدگان ما بسی امالمفاسد نوشیدندی و ما را نیز چارهای نبودی جز آن که کولیوار بر آنان لبخند همیزنیم.
۱ نظر:
Kheili tanazane va ziba neveshte boodid
-S
ارسال یک نظر