توی ايستگاه منتظر اتوبوس بودم. ماشينی که رانندهش پسر جوونی بود٬ به پيادهرو نزديک شد و روبهروی جايی که من ايستاده بودم ترمز کرد. يکی دو ثانيه طول کشيد تا شروع کنه به دنده عقب رفتن(میخواست پارک کنه). اما همون يکی دو ثانيه کافی بود تا اون حالت انزجارآميز رو به چهرهی من بياره و باعث بشه که ناخودآگاه يه قدم عقب برم... مثل تمام مواقعی که يه ماشين جلوی پام ترمز میکرد...
متاسفم. خيلی متاسفم از اين که اين طوری ياد ايران میافتم...
متاسفم. خيلی متاسفم از اين که اين طوری ياد ايران میافتم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر